سلام جناب مشك....
حكايت چارلي حكايت غريبي است كه بازي مي كرد اما بازي نمي خورد. مي خنداند اما به كسي نمي خنديد مسلمان نبود اما مسلماني ميكرد حزن درونش در لبخند بيرونش موج ميزد.وتوشته هايش نشان از سري داشت كه خيلي ها آگاه نيستند حكايت چارلي اينچنين است كه مي گويد:
من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند ? اما سکه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشکاند ? احساس کرده ام.
دوست عزيز حرف خوب را بايد شنيد وعمل كرد اين را دين ما گفته آيا دعوت به نداشتن غرور وپاكدامني منافات با عقايد ما دارد ...برادر من قياس افراد با امير المومنين قياس درستي نيست...هم از جواهر وجود حضرت مي شود استفاده كرد هم از صحبت هاي خوب ديگران!
حضرت امام به آقا سيد احمد در نامه عرفانيشان نكات خوبي را گفتند كه به خودم وشما توصيه تورق دوباره دارم
دوست وبرادر كوچك شما